نويسنده مطالب

چگونه خوش ، چگونه هميشه

 

 

 

پيشگفتار: اصل، فطرت (1) :
وجود فطرت و اصل انساني ، امري است بسيار روشن ، كه هر كس قدري با خود خلوت نمايد ، آن را احساس مي نمايد.
از نمودها و نشانه هاي آن ، اعتقاد بخداوند ، دوست داشتن پاكي و زيبايي ، محبوب بودن خوبيها مي باشد. اميدواري و ارتباط با درياي بي نهايت رحمت ، علم ، نور و مجموعة خوبيها نيز از اثرات وجودي آن است.
آنچه كه باعث شده دربارة اثبات وجود اصل و فطرت بنويسم ، عليرغم اينكه وجود آن روشن است ( تأكيد مي نمايم وجود فطرت بطور معين ، نه اينكه اختياري ما باشد) ، شبهه هايي است كه مشاهده نموده ام دراين زمينه ، در حال شكل گرفتن است.
درگونه هاي مختلف جانوران، ما تداوم آن نوع از جانور را در طول زمان مي بينيم. اين امر، حكايت از يك اصل و فطرت مي نمايد. مثل اينكه ، نسل گربه در طول تاريخ گربه است، و سگ، سگ، ونسل گنجشك، گنجشك يا شبيه به آن، اين بحث بطور دقيق هم قابل تعقيب است.

درگونه هاي مختلف گياهان، بازمشاهده مي نماييم، كه نسل گياهان در طول تاريخ، مشخصات ثابت آن گونه را دارد، بطوريكه درخت چنار، در طول تاريخ، مثل خود را توليد نموده است و درخت تبريزي نيز مانند خودرا.
در دانه ها مي بينيم كه هردانه، گياه مربوط به خود را مي روياند مثل اينكه از دانة عدس، بوتة عدس ميرويد، و ازدانة لوبيا، بوتة لوبيا، حتي دوره هاي رشد اين دانه ها نيز اصل و فطرتي بخصوص دارد. مثلاً دانة عدس درمدت زمان خاصي جوانه مي زند، و دانة لوبيا، در طول زمان ديگري، سبز مي شود.
در درخت ها، درخت گوجه، در زماني معين، جوانه مي زند و شكوفه مي دهد، و درختي ديگر، در زماني معين و متفاوت با قبلي، جوانه مي زند و شكوفه مي دهد.
در مورد انسان مي بينيم، كه در طول تاريخ مدون بشريت، انسان، نسلش، به شكل و قيافه اي معين ادامه پيداكرده است، و حتي نيازهايي مشترك هم در طول تاريخ داشته است، ازقبيل خوردن، آشاميدن، خوابيدن، ازدواج كردن، زيبايي ها،و…….
داشتن سر، دو چشم ، دو گوش، بيني، دولب، دو دست، دوپا، قلب و اعضاي ديگر، دلالت بر اصل در انسان مي نمايد. حتي نقص اين اعضاء در بعضي موارد، آنقدر در مقابل بودن آنها، ضعيف است، كه در يك نتيجه گيري كلي اصلاً جلوه نمي نمايد.
نظم، قوانين، اصول، فطرت، سراسر عالم را فراگرفته است، و انسان نبايد بخاطر اينكه مي‌خواهد بدنبال خواستة نفس خود برود و براي آن توجيهي پيدا نمايد، بيايد و بگويد، اصل و فطرتي وجود ندارد. اگر در مقابل خطا، مثلاً پرخاش به پدر و مادر، برآوردن خواستة جنسي از غيرطريق درست، و…… انسان دچار ناراحتي مي گردد، نمي توان گفت اين ناراحتي اصل ندارد، وبه آن توجه نبايد كرد، اين ناراحتي در اثر اعتقادات اكتسابي است. اگر اصلي وجود ندارد، پس تولد، عمر محدود، مرگ، چيست؟آيا اصلي از اينها محكمتر وجود دارد؟ كه انسان بدنيا مي آيد، عمري محدود دارد براي فهم و تلاش و كسب، و بعد مرگ. پس شب و روز، كه عمر انسان را بسرعت طي مي نمايند و بشر را به انتهاي عمر مي برند چيست؟ اين فصول سال كه ما در چنگ آن، اسير هستيم، كدامست؟ دوستان عزيز، بشر هم بمانند يك دانة عدس فطرتي دارد، و بمانند رفت و آمد شب و روز، قاعده و انضباطي بر او حكمفرماست. نميتوان اين فطرت و قاعده را ناديده گرفت و گفت: «ما اصول را عوض مي كنيم»، و بايد مسلم بدانيم اين بمانند آن است كه انسان بگويد من دست در آتش مي كنم و دستم نمي سوزد، وچه سخت است فرار از اين قاعده، چرا كه سوزاندن كار آتش است.
در نتيجه كساني كه بر خلاف فطرت عمل مي كنند، بزودي نتيجة آن را خواهند ديد، آن كسان كه به نداي وجدان و فطرت پاسخ مثبت مي دهند، راههاي كمال را طي مي كنند، همچنان دانة سيب كه در زمين مناسب و آبياري و نور بجا، از زمين سر مي زند، و درختي تناور و بارور مي گردد.

به اميد آنكه، ما نيز با اعتناء به فطرت و اعمال مناسب آن
يك گنج «هند بوك خود»


استفاده از اين جهان بستگي به شناخت ما از آن دارد و يكي از مطالب اساسي شناخت ، اينست كه ما بدانيم ، اين جهان بر چه پايه هايي استوار است ؟ لابد مي پرسيد ما كه نمي دانيم اجزاي يك عدس چيست و بسياري از امثال اين نادانيها ،‌ (‌دربرخورد اول يا حتي پس از تحقيق) ، چگونه تشخيص بدهيم كه اين جهان ( بر چه پايه هايي استوار است ) ؟
اما آنچه كه بوسيله‌ آن به جواب مي رسيد، بسيار به شما نزديك است ، و آن خود شما مي باشيد. «هند بوك خود» . متاسفانه ما اين هند بوك را باز نمي كنيم تا بوسيله آن نسبت به خلقت شناخت پيدا نماييم بياييد با هم آن را بگشاييم؛
چطور يك ذره در شكم مادر ، تبديل به يك ارگانيسم تكامل يافته مي گردد، با دو چشم ، دو گوش، دو پا، دو دست ، و جوارح و اعضاء بسيار، مجموعه اي كه همه كارآيي دارند و بدرد مي‌خورند . يك نطفه، تبديل به يك طفل گشت، و مي بينيم هستي تحت فرمان خالقش ، چگونه دست بخشش و عطا دارد. يك ذره، حالا يك جسم با قابليتهاي گوناگون گشته است. با تولد فرزند به دنيا، چگونه چشمها همراه با نور كار ديدن را انجام مي دهند و به انسان روز به روز فضاهاي بيشتر و زيباتر را مي نمايانند. چهره هاي پدر و مادر ، گلها و گياهان گوناگون ،‌كوهها و دشتها ،‌آسمان زيبا ،‌آيا نعمتهايي را كه بوسيله چشمان بما مي رسد مي توان به شماره آورد؟ چقدر زياد است. نعمت شنوايي و گوش ، صداي آرامش بخش مادر و پدر ، نواي نسيم و پيچش بادها در ميان برگهاي درختان ، نغمه هاي پرندگان آوازه خوان ، صداي جريان رودها بر روي سنگهاي دره هاي مرطوب ، كلمات آموزنده و پندهاي هدايت بخش ، … آيا تا چه حد از طريق شنوايي ، خوبي و نعمت دريافت كرده ايد؟ پاها چطور؟ آنها چگونه به ما عطيه و نعمت بخشيده‌اند؟ دستها چطور؟ قلب چطور؟ و ….. آيا اگر بينديشيم نمي بينيم كه در اقيانوسهاي نعمتها غرق هستيم ؟ چه خوبيها كه بما نرسيده و چه لذتها كه كسب نكرده ايم چه بلاها كه ازآن حفظ شده ايم و چه مهربانيها كه در حق ما روا داشته شده است . دوست عزيز ، اگر هند بوك خود را بگشاييم راحت اركان جهان را مي شناسيم . بياييد به همينقدر توضيحات ، قدري اين پايه ها را بيابيم:
- جهان بر اساس مهرباني استوار است: اگر انسان ، صفحات زندگي خود را ورق بزند ، خواهد يافت كه از اركان جهان مهرباني است . مهرباني
- جهان بخشنده است: اگر مسير زندگي جسماني خود را دوره نماييم، مي بينيم كه دائماً به ما عطا شده است، يك ذره ، تبديل به يك طفل و يك طفل از فضاي محدود شكم مادر به دنياي وسيع ، چه نعمتها كه در اين مسير بما بخشيده نشده است . از اركان جهان بخشندگي است.
- قدرت : اينكه يك ذره تبديل به يك طفل مي شود، قدرتمندي صنعتگر را ، مي‌خواهد . يك ذره تبديل به يك بدن مي گردد، كه براي تغذيه آن ، در جاي ، جاي آن ، رگها و مويرگها انشعاب پيدا كرده اند. چه قدرت صنعتگري ، اين دقت را در شاخه شاخه نمودن و پخش كردن رگها و مويرگها انجام داده است. قدرت را در جاي جاي هستي مي توان ديد، و آن يكي از اركان جهان مي باشد.
- علم: مُسلّماً اثر علم ، در ساخت وجود انسان، و جهان بيرون آشكار است . علاوه بر اينكه ، اين علم به همراه برنامه ريزي نيز مي باشد. يعني اگر چشم با قدرت و علم در شكم مادر ساخته مي شود، از طرفي در عالم بيرون نور وجود دارد كه بوسيله آن چشم كارآيي پيدا مي كند. اگر گوش با قدرت و علم ، ايجاد مي شود، در عالم بيرون امواج صوتي وجود دارد كه توسط آن گوش ارزش كاري پيدا مي نمايد. و از اينگونه امور هماهنگ ، دلالت بر تدبير و برنامه ريزي در جهان مي نمايند.
با قدري دقت در هند بوك خود به نتيجه رسيديم:

در جهان محبت، بخشندگي ، قدرت ، علم ، تدبير و برنامه ريزي ، حاكم است. حالا اگر انسان محيطي را كه در آن زندگي مي كند با اين صفات بشناسد، چقدر در اميدواري او و برخورد با جهان موثر است و حتي مي تواند بسياري از اموري را كه در زندگي اتفاق مي افتد ، و رنگ عدم محبت و عدم بخشش دارد، با توجه به اصول محبت و بخشندگي كه در جهان هست، تشخيص بدهد، كه مطابقت با اصول جهان ندارند، و در نتيجه علت آنها را بيابد، و با بر طرف كردن آن علت ، باز از محبت و بخشش در جهان استفاده نمايد براي اين مورد توضيحات لازم است كه در جلسه بعد پي مي گيرم.

با تشکر


 

 


 

  جستجو
جستجو پاسخ به سوالات آرشيو اين بار تماس با ما صفحه اصلی

All Rights Reserved Zendegi.Info© 2001-2002