نويسنده مطالب

چگونه خوش ، چگونه هميشه

 

 

 

پيشگفتار: برنده ، بازنده (2)

اگر يادتان باشد ، در پيشگفتار جلسه قبلي سؤالي را مطرح كردم . راستي يك جوان چطور در مورد زيبايي اش ،‌عمرش و امكاناتش بازنده مي شود؟
براي اينكه جواب سؤال ، مقداري روشن شود ،‌دو بانوي زيبا را در نظر مي گيريم . زيباي (1) و زيباي(2) .
زندگي زيباي (1): اين خانم آنطور كه دلش ميخواهد زندگي ميكند ، خود را بسيار زيبا آرايش مي كند ، لباسهاي جلب كننده مي پوشد و در عرصه اجتماع به اين طريق زندگي مينمايد. البته از آن خانمهايي هم نيست كه زيبايي خود را وسيله كسب خود قرار مي دهند. در جريان خوش و بش هايي كه با مردان و زنان زيادي دارد ، دلبستگيهايي كه پيدا مي نمايد،‌عشق و عاشقي هايي كه در زندگي اش پيشامد مي كند ،‌دل مي بندد، لذت مي برد. با يك مرد آشنا مي شود ، رابطه اش با او اوج مي گيرد ،بعد از مدتي مي بيند مردي كه به او دل داده بود ،‌خواسته هاي او را از لحاظ مال يا محبت،‌يا مقام ،‌فراهم نمي آورد ، كم كم روابط خود را با او كه لذتها هم از او برده ،‌كم مي نمايد و خود را در گرو دوستي با مرد ديگري قرار ميدهد (يكي مانند مرد اول ) . اين بار ،‌با اين محبوب تازه ،‌كه حل آرزوهايش مي نمايد گرم ميگيرد معاشرت مي كند ، لذت مي برد ،‌سخنان محبت آميز و با عشق به يكديگر مي گويند و زماني را مي گذراند . از قضا ،‌اين بار ،‌آقا ،‌قلبش در گرو خانمي ديگر قرار ميگيرد و كم كم مرغ دل را از چنگال زيباي (1) خارج مي سازد و به خيال خودش به آسمان پرواز مي نمايد. زيباي (1) را رها مي كند و او غصه دار ميشود . زيباي (1) در اول قصه ما 18 سال داشت ، حالا با لذتها و فراز و نشيبهايي كه در زندگي اش طي كرده 23 سال دارد . نه هنوز هم جوان است، هنوز هم زيبايي دارد. درست است به طراوت اول نيست ، لطافت اوليه را ندارد، صورتش ديگر به مانند گذشته نيست، اندامش به خوش فرمي قبل نيست ،اما يك مقدار آرايش با دقت و قدري غليظ ،‌لباسهاي كمكي كه گوشتهاي اضافي را جمع مي كند ،‌كار او را درست ميكند . بله هنوز زيباست ، خوب دنبال قصه او را ميگيريم . زيباي (1) ، مي بيند كه بعضي از دوستانش ازدواج كردند و تشكيل كانون خانواده دادند ،‌حتي فرزند دار شده اند ، خوب جدا از لذت دوستي با مردان به فكر ازدواج هم افتاده است در اين دوران ، مردي هم كه دنيا به او رو كرده و فعلاً‌جنس اش روي بورس است و ثروتي بدست آورده و از خوشي ثروت خيلي با نشاط و شاداب است با زيباي (1) برخورد مي كند . خلاصه نگاهها به يكديگر جواب مثبت ميدهند و شرايط هردو با هم جور مي شود و اين بار بعد از مدتي معاشرت ، هماي

خوشبختي (يا بدبختي) به خواستگاري خانم ميرود و با مهريه (2500) سكه طلا و متعلقات آن از قبيل طلاي چه جور ، لباس چگونه و عقد و عروسي در هتل و ... زيباي (1) به خانه بخت ميرود. خوب، ماه عسل است . نه، ماه كره و مربا است. چون ماه عسل را كه قبل از ازدواج داشته است! (خنده تان گرفت، هان؟) اما اين كره و مربا را بايد آخرش را ديد . خوب زندگي آنها با گردش و ناز و نعمت مي گذرد. روزها و شبها ، پي درپي مي آيند و مي روند . از قضا سكه برگشت . يعني چه ؟ آخر سكه دو رو دارد ،‌روي شير و روي خط . روي شيرش رفت و روي خط اش آمد . يعني چه ؟‌هيچ چيز. جنس بنده خدا ، شوهر زيباي (1) كه روي بورس بود و نانش تو روغن بود ،‌كم كم راه نزولي طي كرد وخوب ،زندگي، سختي كم پولي را براي خانم زيباي (1) رقم زد . شوهرش ديگر نشاط ندارد ، چون دنيا به او پشت كرد . بد اخلاق هم است ، زيباي (1) هم كه به نازو نعمت ،‌و دستور خريدهاي چپ و راست عادت كرده بود ،‌برايش سخت بود .تازه بايد بداخلاقي شوهرش را تحمل كند ... بعد از يكسال : زندگي سخت شده ، مجبور شدند اسباب و اثاثيه شان را بفروشند ، جايي كوچك بگيرند ، طلبكارها شوهر را رها نمي كنند ، او هم اخلاق ندارد، زيباي(1) هم با شوهرش كشمكشي دارد ، آخر او مرد يك ميلياردي را رها كرده بود ، آمده بود پيش اين مرد سه ميلياردي ،‌حالا هم سرنوشت اينگونه است از قضا يك بچه هم در راه است . زندگي التهابش ، كشمكش هايش بالا گرفته ،‌كار به جدايي كشيد . عجب ،مهريه 2500 سكه طلا را بگو ، آن را ميگيرم .اما ديگر مال دركار نيست كه اين مهريه ادا شود . زيباي شماره (1) به خانه پدر و مادر آمد . حال چند سالش است ؟31 سال . بچه هم بدنيا آمده ،اما جدا از كانون خانواده.
من چه بگويم از قصه زندگي زيباي (1) . چگونه فرزندش دور از مهر پدر ، بدون راهنما، ‌بدون رسيدن به نيازهايش به او ،‌بزرگ شد و سرنوشتش چه خواهد شد؟چگونه زيباي(1) ته مانده زيبايي خودرا هم ، مثل گذشته صرف كرد ، و اكنون يك زن 55 ساله است، كه ديگر از زيبائي چيز چنداني باقي نمانده است. چين و چروك ها ، اندام وارفته، ‌صداي خش پيدا كرده ، لطافت خداحافظي كرده ، نه فرزندي سودمند و نه شوهري و نه فاميلي . اين قصه زيباي شماره (1) بود، باوركنيد به همين زودي طنازي مي گذرد . با اينكه از آن خانمها نبود كه با زيباييشان كسب ميكنند و در دام صيادها قرار ميگيرند ، با وجود اين سرنوشتش چنين بود . راستي سرنوشت آن تيپ خانمها چگونه است؟ گوشه زندانها ، اعتيادها ،‌مرگها، درجات انحطاط را طي كردن . آيا بنظر شما زيباي (1) از نظر استفاده از زيبايي برنده است يا بازنده ؟
شما را دعوت مي نمايم تا جلسه آينده قصه زيباي (2) را بخوانيد.
مي خواهم خداحافظي كنم ، اما منادييي ندا مي دهد: كه اي نويسنده سايت ، بر حال زيبا ي(1) بايد گريست؟
نويسنده سايت : من گريستم ، اما چه خوب بود ، گوش شنوا باشد. گوشي كه بشنود و انساني كه بپذيرد . شما را به خدا مي سپارم .

 عدالت اجتماعي

در ايامي هستيم(بهمن ماه) كه جامعه ما حركتي اجتماعي را براي مطلوبهايش انجام داد. يكي از اين آرمانها عدالت اجتماعي بود . آيا اين هدف و مقصد خوب است؟ با هم گفتگوي خانواده اي را گوش دهيم :
مادر: بچه ها چندين هفته است گوشت نخورده اند . برنج هم نداريم . كفش جواد پاره شده است . صاحب خانه مي گويد پس اجاره ما چه شده است ؟
پدركه دردش در دل خودش است و از سختي اي كه به خانواده و فرزندانش مي گذرد آگاه است و رنج مي برد ،‌مي گويد: چه كنم زهرا. دست من به كارگري ساختمان بند بود ، كه آنهم كارش كساد شده ، چه ميتوانم بكنم ؟
مادر: بچه ها ، وقتي از مدرسه مي آيند، از لباس و كيف و وسايل دوستانشان مي گويند، از آنچه كه آنها در مدرسه مي خورند،‌پرتقال هاي درشت ،‌پسته ،‌بادام ...بچه ها مي گويند: مادر پس ما چي ؟ چرا ما نداريم ؟ سرما ، پاها و صورت و سينه مان را يخ و سرد مي كند و چشمهايمان آنچه را ميبيند كه از آن بهره اي نداريم .
پدر: اي خدا فرجي كن . درست مي شود انشاء الله ،‌درست مي شود.
آيا عدالت اجتماعي بد است ؟‌آيا بد است كه مادري دلسوز ، رنج نداري ،‌از او برداشته شود ؟ آيا خوب نيست كه همنوعان ما نيز شكمي سير و جايي براي زيستن داشته باشند؟ آيا خوب نيست كه نگاهان معصوم و خواهان يك طفل كه چيزي را ديده و خواسته ،‌با جواب مثبت روبرو شود؟ ايا بد است كه مردي ، رنج نداري را بردوش نكشد و غم خانواده اش جگر او را خونين نسازد ؟ مطمئنم همه شما دوستان معتقديد كه عدالت اجتماعي و توزيع حيات بخش ثروت ، از ضروريات است. حركت اجتماعي ما يكي از اركانش همين مهم بود . علاوه برآنكه اهداف ارزنده ديگري نيز از پايه هاي آن بود. تا چه حد به اهداف حركتمان رسيده ايم؟ آيا مي توان هدفهاي ارزشمند و خوب را همچون عدالت اجتماعي ناديده گرفت و به آن بي اعتنا بود؟ چه بايد بكنيم تا به اين مقصد با ارزش برسيم و رو به رشد رويم؟
 


 

 


 

  جستجو
جستجو پاسخ به سوالات آرشيو اين بار تماس با ما صفحه اصلی

All Rights Reserved Zendegi.Info© 2001-2002